کنسرتویی به یاد یک فرشته

ساخت وبلاگ
- تو کی هستی؟ چرا از من مراقبت میکنی؟ تو برادر من نیستی!

- نه، مستقیما.

- یعنی چی؟

- من میتونم با تو احساس برادری داشته باشم، حتی اگه هم خون ات نباشم.

- مسخره ست! ما فقط از راه خونی برادر می شیم و باقی قضایا بهانه ست.

- واقعا؟ مگه توی محله ات ندیدی که برادرها با هم دعوا کنند یا از هم متنفر باشند؟ مگه توی خونواده ت برادرهات برات چی کار کردن؟

- اونا خیلی از من کوچیک ترن.

- و تو اونا رو نادیده می گیری. آفرین چه برادر بزرگ ایده آلی!

- آه، خب... کاری که می کنم فقط به خودم مربوطه.

بخشی از کتاب "کنسرتویی به یاد یک فرشته" نوشته "اریک امانوئل اشمیت"

پ.ن۱: اگر اشمیت را نمیشناسید...خب.. خجالت نمیکشید اشمیت را نمیشناسید!؟

پ.ن۲: در این قسمت داستان، یک فرد دارد خودکشی میکند و کسی او را نجات میدهد. دیالوگها ادامه دارد و من دوست دارم شما لااقل یک بار این کتاب را بخوانید! قرض هم میدهم!

+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 0:35  توسط دوست  | 
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش......
ما را در سایت هرکسی کو دور ماند از اصل خویش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafigh-e-man بازدید : 104 تاريخ : شنبه 31 تير 1396 ساعت: 2:34